جدول جو
جدول جو

معنی سر گلی - جستجوی لغت در جدول جو

سر گلی
اضافه بر سازمان، بیش از مقدار مقرر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زر طلی
تصویر زر طلی
طلای ناب، زر خالص، شش سری، زر سرخ، زر جعفری، زر شش سری، زر رکنی، زر طلا، زر طلی، زر بی غشّ، زر ده دهی، ابریز، زر خشک برای مثال وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / به هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجارۀ اوست به وی واگذار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر گذر
تصویر سر گذر
سر کوچه، کوی، محله
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ پَرْ وَ دَ / دِ)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ زُ)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) :
از رشک بنفشه را پریشان دارد
زلفش سر زلفی که به ریحان دارد.
ظهوری (از آنندراج).
ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم
با نوخطان سخن به سر زلف میکنم.
ملا مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 91هزارگزی جنوب باختر شیراز با 318 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دشکی که در گهواره گذارند (لهجۀ قزوینی) ، دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
چیزی که از کرایه دار سوای کرایۀ حویلی یا دوکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست. (آنندراج). حقی که بازرگان و کاسب نسبت به محلی پیدا میکند بجهت تقدم در اجاره، شهرت، جمعآوری مشتری و غیره. (فرهنگ فارسی معین). حق آب و گل. حقی که مستأجر را پیدا آید در دکان و یا حمام و یا کاروان سرایی و امثال آن و او آن حق را به مستأجر بعد خود تواند فروخت. (یادداشت مؤلف) : حاصل مال اجارت از این بازار هر حال مبلغ چهل هزار درم است بیرون از تکلفات عمال و توقعات عمال و مرسومات حراس و وظایف سقا و سرقفلی سرادار. (ترجمه محاسن اصفهان ص 5).
گشاد عاشقی زآن جبهه دیدی
اگر می داشت سرقفلی کلیدی.
محسن تأثیر (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
هر چیز سیاه عموماً و ابر تیره سیاه خصوصاً. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ گَ)
انتقاد
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
نوعی از خط تحریر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ گُ)
گل سرخ. سوری:
چو سرکفته شد غنچۀ سرخ گل
جهان جامه پوشیدهمرنگ مل.
عنصری.
هر باز بزیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.
منوچهری.
نور مه از خار کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان.
خاقانی.
سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست.
نظامی.
رخی چون سرخ گل بر سرو آزاد
دو نرگس مست و عالم رفته از یاد.
نظامی.
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل بجای گیاه.
حافظ.
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ تِ)
زر طلا را گویند. (برهان). زر تمام عیار. زر خالص. (آنندراج). زر پاک است و طلا معرب آن است. (انجمن آرا). زر خالص. (ناظم الاطباء). صحیح زر طلی و زر طلا است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نرگس فیروزه تخت تاجی بر سر نهاد
قبه ز زر تلی پرده ز سیم مذاب.
اثیرالدین اخسیکتی (جهانگیری).
وجود مرد دانا مثال زرتلی است
که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند.
سعدی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ گَ)
خر گچ فروش. خری که از دکان گچ فروش گچ می آورد. در سابق رسم بر این بود که بگاه خرده خری گچ و آجر از دکانهای خرده فروشی گچ و آجر، که درمحله ها بود، گچ و آجر می آوردند و به کوره ها که برای عمده فروشی تعبیه شده بود رجوع نمیکردند. در این مواقع خری را که گچ از دکانهای خرده فروشی حمل می کرد و بساختمانها می برد خر گچی می گفتند. این خر چون همیشه بر اثر گچ محمول خود سفید بود، از اینرو هرکه را بر اثر گچ لباسش سفید می شد به استهزاء خر گچی میگفتند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظرف گلی
تصویر ظرف گلی
تاپو
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که از کرایه دار سوای کرایه دکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست، پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره اوست بوی واگذار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکحلی
تصویر سرکحلی
هر چیز سیاه (عموما)، ابر سیاه (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
حقی که بازرگان و کاسب نسبت به محلی پیدا می کنند به جهت تقدم در اجاره شهرت جمع آوری مشتری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
کند طبع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گلی
تصویر بد گلی
زشترویی مقابل خوشگلی
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ قُ))
حق پیشه و کسب با سرقفلی واگذار می شود و اجاره ای هم تعیین می گردد ومالک نمی تواند بدون تسویه حساب سرقفلی ملک خود را بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره گی
تصویر سره گی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
شاخه بزرگ درخت که از آن هیزم گیرند، شاخه ی بالایی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
ملق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در جنوب شرقی بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری دو حیوان مثل سگ و شغال، زیر و رو شدن، بالش، متکا، زیر سری
فرهنگ گویش مازندرانی
درپوش ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای بین راه مال روی بالا جاده ی و درازنو
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد و ریز چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
پدری کردن، خدمت و نیکی در حد الطاف پدرانه نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
راه بام، سوراخ ورود به بام، بام
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد آغازگر بازی محلی، جوراب کش باف
فرهنگ گویش مازندرانی
جدی نگرفتن کار
فرهنگ گویش مازندرانی