طلای ناب، زر خالص، شش سری، زر سرخ، زر جعفری، زر شش سری، زر رکنی، زر طلا، زر طلی، زر بی غشّ، زر ده دهی، ابریز، زر خشک برای مثال وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / به هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی - ۱۲۰)
طَلایِ ناب، زَرِ خالِص، شِش سَری، زَرِ سُرخ، زَرِ جَعفَری، زَرِ شِش سَری، زَرِ رُکنی، زَرِ طِلا، زَرِ طِلی، زر بی غِشّ، زَرِ دَه دَهی، اِبریز، زَرِ خُشک برای مِثال وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / به هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی - ۱۲۰)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) : از رشک بنفشه را پریشان دارد زلفش سر زلفی که به ریحان دارد. ظهوری (از آنندراج). ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم با نوخطان سخن به سر زلف میکنم. ملا مفید بلخی (از آنندراج)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) : از رشک بنفشه را پریشان دارد زلفش سر زلفی که به ریحان دارد. ظهوری (از آنندراج). ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم با نوخطان سخن به سر زلف میکنم. ملا مفید بلخی (از آنندراج)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 91هزارگزی جنوب باختر شیراز با 318 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 91هزارگزی جنوب باختر شیراز با 318 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
چیزی که از کرایه دار سوای کرایۀ حویلی یا دوکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست. (آنندراج). حقی که بازرگان و کاسب نسبت به محلی پیدا میکند بجهت تقدم در اجاره، شهرت، جمعآوری مشتری و غیره. (فرهنگ فارسی معین). حق آب و گل. حقی که مستأجر را پیدا آید در دکان و یا حمام و یا کاروان سرایی و امثال آن و او آن حق را به مستأجر بعد خود تواند فروخت. (یادداشت مؤلف) : حاصل مال اجارت از این بازار هر حال مبلغ چهل هزار درم است بیرون از تکلفات عمال و توقعات عمال و مرسومات حراس و وظایف سقا و سرقفلی سرادار. (ترجمه محاسن اصفهان ص 5). گشاد عاشقی زآن جبهه دیدی اگر می داشت سرقفلی کلیدی. محسن تأثیر (ازآنندراج)
چیزی که از کرایه دار سوای کرایۀ حویلی یا دوکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست. (آنندراج). حقی که بازرگان و کاسب نسبت به محلی پیدا میکند بجهت تقدم در اجاره، شهرت، جمعآوری مشتری و غیره. (فرهنگ فارسی معین). حق آب و گل. حقی که مستأجر را پیدا آید در دکان و یا حمام و یا کاروان سرایی و امثال آن و او آن حق را به مستأجر بعد خود تواند فروخت. (یادداشت مؤلف) : حاصل مال اجارت از این بازار هر حال مبلغ چهل هزار درم است بیرون از تکلفات عمال و توقعات عمال و مرسومات حراس و وظایف سقا و سرقفلی سرادار. (ترجمه محاسن اصفهان ص 5). گشاد عاشقی زآن جبهه دیدی اگر می داشت سرقفلی کلیدی. محسن تأثیر (ازآنندراج)
گل سرخ. سوری: چو سرکفته شد غنچۀ سرخ گل جهان جامه پوشیدهمرنگ مل. عنصری. هر باز بزیر چنگ ماغی دارد هر سرخ گل از بید جناغی دارد. منوچهری. نور مه از خار کند سرخ گل قرص خور از سنگ کند بهرمان. خاقانی. سمن ساقی و نرگس جام در دست بنفشه در خمار و سرخ گل مست. نظامی. رخی چون سرخ گل بر سرو آزاد دو نرگس مست و عالم رفته از یاد. نظامی. به عشق روی تو روزی که از جهان بروم ز تربتم بدمد سرخ گل بجای گیاه. حافظ. بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید. حافظ
گل سرخ. سوری: چو سرکفته شد غنچۀ سرخ گل جهان جامه پوشیدهمرنگ مل. عنصری. هر باز بزیر چنگ ماغی دارد هر سرخ گل از بید جناغی دارد. منوچهری. نور مه از خار کند سرخ گل قرص خور از سنگ کند بهرمان. خاقانی. سمن ساقی و نرگس جام در دست بنفشه در خمار و سرخ گل مست. نظامی. رخی چون سرخ گل بر سرو آزاد دو نرگس مست و عالم رفته از یاد. نظامی. به عشق روی تو روزی که از جهان بروم ز تربتم بدمد سرخ گل بجای گیاه. حافظ. بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید. حافظ
زر طلا را گویند. (برهان). زر تمام عیار. زر خالص. (آنندراج). زر پاک است و طلا معرب آن است. (انجمن آرا). زر خالص. (ناظم الاطباء). صحیح زر طلی و زر طلا است. (حاشیۀ برهان چ معین) : نرگس فیروزه تخت تاجی بر سر نهاد قبه ز زر تلی پرده ز سیم مذاب. اثیرالدین اخسیکتی (جهانگیری). وجود مرد دانا مثال زرتلی است که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند. سعدی (از انجمن آرا)
زر طلا را گویند. (برهان). زر تمام عیار. زر خالص. (آنندراج). زر پاک است و طلا معرب آن است. (انجمن آرا). زر خالص. (ناظم الاطباء). صحیح زر طلی و زر طلا است. (حاشیۀ برهان چ معین) : نرگس فیروزه تخت تاجی بر سر نهاد قبه ز زر تلی پرده ز سیم مذاب. اثیرالدین اخسیکتی (جهانگیری). وجود مرد دانا مثال زرتلی است که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند. سعدی (از انجمن آرا)
خر گچ فروش. خری که از دکان گچ فروش گچ می آورد. در سابق رسم بر این بود که بگاه خرده خری گچ و آجر از دکانهای خرده فروشی گچ و آجر، که درمحله ها بود، گچ و آجر می آوردند و به کوره ها که برای عمده فروشی تعبیه شده بود رجوع نمیکردند. در این مواقع خری را که گچ از دکانهای خرده فروشی حمل می کرد و بساختمانها می برد خر گچی می گفتند. این خر چون همیشه بر اثر گچ محمول خود سفید بود، از اینرو هرکه را بر اثر گچ لباسش سفید می شد به استهزاء خر گچی میگفتند
خر گچ فروش. خری که از دکان گچ فروش گچ می آورد. در سابق رسم بر این بود که بگاه خرده خری گچ و آجر از دکانهای خرده فروشی گچ و آجر، که درمحله ها بود، گچ و آجر می آوردند و به کوره ها که برای عمده فروشی تعبیه شده بود رجوع نمیکردند. در این مواقع خری را که گچ از دکانهای خرده فروشی حمل می کرد و بساختمانها می برد خر گچی می گفتند. این خر چون همیشه بر اثر گچ محمول خود سفید بود، از اینرو هرکه را بر اثر گچ لباسش سفید می شد به استهزاء خر گچی میگفتند
چیزی که از کرایه دار سوای کرایه دکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست، پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره اوست بوی واگذار کند
چیزی که از کرایه دار سوای کرایه دکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست، پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره اوست بوی واگذار کند